از مثنوى مولوى :
تو چه دانى قدر آب دیدگان ؟
عاشق نانى تو، چون نادیدگان
گر تو این انبان زنان خالى کنى
پر زگوهرهاى اجلالى کنى
تا تو تاریک و ملول تیره اى
دان ! که با دیو لعین همشیره اى .
طفل جان از شیر شیطان باز کن !
بعد از آنش با ملک انباز کن !
لقمه اى کان نور افزون و کمال
آن بود آورده از کسب حلال
لقمه تخمست و برش اندیشه ها
لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
این سخن گفتند اهل دل تمام
جهل و غفلت زاید از نان حرام
زاید از نان حلال اندر دهان
میل خدمت ، عزم رفتن از جهان