از تاریخ ((ابن زهره اندلسى )):
بایزید بستامى ، سال ها در خدمت ابا عبد الله جعفر بن محمد الصادق (ع ) بود. و امام ، او را ((طیفور سقا)) نامید، از آن روى که او سقاى خانه وى بود. سپس او را مرخص کرد تا به بستانم باز گردد. پس چون ، به نزدیکى بستام رسید، مردم شهر بیرون آمدند، تا از او استقبال کنند و او ترسید از این که به سبب استقبال مردم ، به خود پسندى افتد. و آن ، در روزهاى ماه رمضان بود. پس ، از سفره اش گرده نانى بیرون آورد و در حالى که بر خر خویش نشسته بود، شروع به خوردن کرد. چون به شهر رسید و عالمان و زاهدان ، به سویش آمدند و او را به روزه خوارى مشغول دیدند. اعتقاد آنان در حق او کم شد و به نظرشان کوچک آمد و بیشترشان از پیرامون او پراکنده شدند. آنگاه گفت : اى نفس ! علاج تو این بود. و از سخنان اوست که : بنده ، آنگاه دوستدار خداى خویش است ، که به پاس ‍ خشنودى او، از هر آن چه که دارد، آشکارا و پنهان ، دست بردارد. و پروردگار از دل او بخواند که جز او را نمى خواهد.
ادامه نوشتار »