حکایاتی از سعدی در فضیلت قناعت

بدون نظر »

خواهنده مغربی در صف بزّازان حلب میگفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان برخاستی

اى قناعت ! توانگرم گردان

که ورای تو هیچ نعمت نیست

****************************
دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت عاقبه الاَمر آن یکی علاّمه عصر گشت و این یکی عزیز مصر شد پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.

کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
****************************
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت

به نان قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق

کسی گفتش : چه نشینی که فلان درین شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم ، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته . اگر بر صورت حال تو چنانکه هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد. گفت خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن

همه رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت

حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

گلستان سعدی باب فضیلت قناعت حکایات ۱تا ۳

خطبه پیامبر (ص) در مورد یاد مرگ

بدون نظر »

از خطبه هاى پیامبر (ص ):
اى مردم ! بیش یاد مرگ کنید! چون به هنگام تنگدستى از آن یاد کنید، بر شما وسعت گیرد و چون به وقت بى نیازى یاد کنید، بى نیازى را بر شما ناخوش کند مرگ . رشته آرزوها را مى برد و گذران شب ها مرگ را فرا مى رساند. بنده ، همواره میان دو روز زیست مى کند، روزى که گذشته است ، که در آن ، کارهاى او را بر شمرده اند و روزى که نیامده است و شاید که او بدان نرسد. بنده ، به هنگام جدایى جانش از تن و فرو شدن به گور، سزاى کردار گذشته خویش و بیقدرى مالى که از پس نهاده است ، مى بیند. اى مردم ! گشایش ، در قناعت است و کفاف در میانه روى و آسایش در پرهیزگاریست . هر کارى پاداشى دارد، و هر آینده اى نزدیک است .
کشکول شیخ بهایی

علم وثروت

بدون نظر »

دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت عاقبه الاَمر آن یکی علاّمه عصر گشت و این یکی عزیز مصر شد پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و ترا میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر.

کجا خود شکر این نعمت گزارم

که زور مردم آزاری ندارم
گلستان سعدی در فضیلت قناعت حکایت۲