بگذر از راحت جفا و محنت اخوان بکش

بدون نظر »

میتوان برداشت دل از خویش و شد از جان جدا
لیک مشکل میتوان شد از بر یاران جدا
صحبت یاران خوشست و الفت یاران خوشست
این دو با هم یارباید این جدائی آن جدا
یار کلفت دیگرست و یار الفت دیگرست
صحبت آنان جدا و صحبت اینان جدا
صحبت آنان قرین خواندن تبت ید است
صحبت اینان نشد از معنی قرآن جدا
صحبت آنان بلای جان هر فهمیدهٔ
صحبت اینان دوای درد از درمان جدا
یار باید یار را در راه حق رهبر شود
نه که سازد یار را از دین و از ایمان جدا
یار باید یار باشد در فراق و در وصال
نه بود در وصل یار و یار و در هجران جدا
یار باید یار را غمخوار باشد در بلا
زو جدا هرگز نگردد گر شود از جان جدا
در غم و اندوه باشد یار با یاران شریک
در نشاط و کامرانی نبود از ایشان جدا
چون بگرید یار باید یار هم گریان شود
نی که این گرید جدا گاه آن شود گریان جدا
هر چه بپسندد بخود بپسندد آنرا بهر یار
هر چه از خود دور خواهد خواهد از یاران جدا
دشمنان یار را دشمن بود از جان و دل
دوستش را دوست دار باشد از عدوان جدا
مال اگر داری برو در راه یاران صرف کن
ورنه خدمت کن مباش از نیکی و احسان جدا
بگذر از راحت جفا و محنت اخوان بکش
ورنه تنها مانی و بی یار و سرگردان جدا
فیض میداند که در الفت چها بنهاده اند
او چه داند کو بود از سنت و قرآن جدا

فیض کاشانی

بزم نه بزمیست که باشدمی و مطرب

بدون نظر »

هشدار که دیوان حسابست در اینجا
با ماش خطابست و عتابست در اینجا
تا آتش خشمش چکند بامن و با تو
دلهای عزیزان همه آبست در اینجا
آن یار که با درد کشانش نظری هست
با صوفی صافیش عتابست در اینجا
بر شعلهٔ دل زن شرری زآتش قهرش
آنجا اگر آتش بود آبست در اینجا
دشنامی از آن لب کندم تازه و خوشبو
زآن گل سخن تلخ گلابست در اینجا
هر چیز چنان کو بود آنجا بنماید
آنجاست حمیم آنچه شرابست در اینجا
رو دیده بدست آر که در دیدهٔ خونین
آنجاست خطا آنچه صوابست در اینجا
این بزم نه بزمیست که باشدمی و مطرب
می خون دل احباب کبابست در اینجا
آنجا مگرم جام شرابی بکف آید
در چشم من این باده سرابست در اینجا
با دوست در آید مگر آنجا زدر لطف
با دشمن و با دوست عتابست در اینجا
آید زسرافیل چو یک نفخه بکوشش
بیدار شود هر که بخوابست در اینجا
هر توشه سزاوار ره خلد نباشد
نیکو بنگر فیض چه بابست در اینجا
فردا مگر آنجا کندش لطف تو معمور
آندل که زقهر تو خرابست در اینجا

فیض کاشانی

عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا

بدون نظر »

عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا
میزند هر دم صلائی سارعوا نحواللقا
بر سرخوانش نشسته قدسیان ساغر بکف
هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا
یا عبادالله تعالوا اشربوا هذا الرحیق
یا عبادالله تعالوا مبتغاکم عندنا
سوی ماآئید مخموران صهبای الست
تا برون آریمتان از عهدهٔ قالوا بلی
دلگشا بزمی زاسباب طرب آراسته
بهرهر غمدیدهٔ اندوهگین مبتلا
باده و نقلست و مطرب ساقیان مهربان
ماه رویان جعد مویان نیکخویان خوشلقا
هر یکی از دیگری در دلبری چالاکتر
هر یکی بر دیگری سبقت گرفته در صفا
میکنند از جان باستقبال اهل دل قیام
خذ مداماً یا اخانا خیرمقدم مرحبا
هر که نوشد ساغر می از کف آن ساقیان
سیئّاتش میشودطاعات و طاعات ارتقا
هر که نوشد جرعهٔ زان زنده گردد جاودان
هر که گردد مست از آن یابد بقا اندرفنا
جاهلان گردند دانا مردگان گردند حی
عاقلان گردند مست و عارفان بی منتها
الصلا ای باده نوشان می ازاین ساغر کشید
تا بیک پیمانه بستاند شماه را از شما
می براق عاشقان مستی بود معراجشان
میبرد ارواحشان را از زمین سوی شما
الصلا ای عاقلان با عشق سودائی کنید
هر که نوشد باده اش گیرد زمستی سودها
الصلا ای طالبان معرفت عاشق شوید
تا بیاموزد شما را عشق حق اسرارها
الصلا ای غافلان عشق آیت هشیاریست
هر که خواند گردد او ذکر خدا سرتا بپا
الصلا ای سالک گم کرده ره اینست ره
الصلا ای کور گم کرده عصا اینک عصا
آید از غیب این ندا هر دم بروح خاکیان
سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا
نیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشق
فیض را یا رب ببزم عشق خود راهی نما
فیض کاشانی