سپاس و آفرین آن پادشا را
که گیتى را پدید آورد و ما را

بدو زیباست ملک و پادشایى
که هر گز ناید از ملکش جدایى

خداى پاک و بى همتا و بى یار
هم از اندیشه دور و هم ز دیدار

نه بتواند مرو را چشم دیدن
نه اندیشه درو داند رسیدن

نه نقصانى پذیرد همچو جوهر
نه زان گردد مرو را حال دیگر

نه هست او را عرض با جوهرى یار
که جوهر پس ازو بوده ست ناچار

نشاید وصف او گفتى که چون است
که از تشبیه و از وصف او برون است

به وصفش چند گفتى هم نه زیباست
که چندى را مقادیرست و احصاست

کجا وصفش به گفتن هم نشاید
که پس پیرامنش چیزى بباید

به وصفش هم نشاید گفت کى بود
کجاهستش را مدت نپینود

و گر کى بودن اندر وصفش آید
پس او را اول و آخر بباید

نه با چیزى بپیوسته ست دیگر
که پس باشند در هستى برابر

نه هست او را نهاد و حد و مقدار
که پس باشد نهایاتش پدیدار

نه ذات او بود هر گز مکانى
نه علم ذات او باشد نهانى

زمان از وى پدید آمد به فرمان
به نزد برترین جوهر ز گیهان
ادامه نوشتار »