اوست دیوانه ، که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد
عقل من گنجست و من ویرانه ام
گنج اگر ظاهر کنم ، دیوانه ام
کان قند و نیستان شکرم
بر زمین می رویم و خود می خورم
علم گفتاری ، که آن بی جان بود
عاشق روی خریداران بود.
علم گفتاری و تقلیدیست آن
کز برای مشتری دارد فغان
مشتری من خدایست و مرا
می کشد بالا، که الله اشتری
رو! خریداران مفلس را بهل !
چه خریداری کند یک مشت گل ؟
یارب ! این بخشش ، نه حد کار ماست
لطف تو باید، که گردد کار، راست
باز خر ما را ازین نفس پلید!
کاردش تا استخوان ما رسید