داستان این که شیخ مفید فاطمه (ع ) را به خواب دید، که دو فرزند خود ((حسن )) و ((حسین )) را به نزد او آورد و گفت : به دو فرزند من دانش ‍ بیاموز! و روز دیگر ((فاطمه )) – دختر ((الناصر)) – فرزندان خویش ‍ ((رضی )) و ((مرتضی )) را آورد و گفت : این دو را علم بیاموز! مشهور است
***********************.
سید مرتضی که – روحش قدسی باد! – لاغر اندام بود و به کودکی ، با برادرش – سید رضی نزد ((ابن نباته )) – صاحب خطب – درس ‍ می خواند.
***********************.
سید مرتضی که – روحش قدسی باد! – به شاگردانش ماهیانه می داد و دانش های بسیاری را تدریس می کرد. در یکی از سال ها، قحطی شدیدی به مردم روی آورد و مردی یهودی برای به دست آوردن غذای روزانه حیله ای اندیشید. چنین که روزی به مجلس درس سید آمد و از او اجازه خواست ، تا نزدش نجوم بخواند. سید نیز او را اجازه داد و دستور داد، تا جیره او را روزانه دهند. مرد، چندی نزد او درس خواند و به دست او اسلام آورد
***********************.
ابن براج بیست ، یا سی سال سمت داوری ((طرابلس )) را عهده دار بود. ((شیخ جعفر توسی )) آنگاه که نزد ((سید مرتضی )) درس ‍ می خواند، دوازده دینار ماهانه داشت . و ((ابن براج )) ماهانه هشت دینار دریافت می کرد.
***********************.
روزی ((شیخ مفید)) به مجلس درس سید آمد. سید برخاست و شیخ را به جای خویش نشاند و خود روبروی او نشست شیخ ، اشارت کرد تا سید در حضور وی به تدریس بپردازد، چه ، از فصاحت گفتار او به شگفت می آمد. سید، روستایی را وقف کرده بود که درآمد آن ، صرف کاغذ فقیهان می شد
.کشکول شیخ بهایی