اسرافکارى به نزع افتاد و هر بار که او را گفتند: بگو: لا اله الا الله . این بیت مى خواند: خدایا! زنى خسته روزى مى پرسید: راه گرمابه منجاب کجاست ؟
و سببش آن بود که روزى ، زنى زیبا و پاکدامن ، از خانه به قصد گرمابه منجاب بیرون شد و راه آن نمى دانست و از خستگى ، از راه رفتن باز ماند. مردى را دید، که بر در خانه اش ایستاده است . نشانى گرمابه منجاب از او پرسید و او، خانه خویش به او نشان داد چون زن درون رفت در بر او بست . اما زن ، همین که مکر او دانست ، از خویش روى خوش نشان داد و گفت : طعام و بوى خوش بستان ! و زود باز گرد! و چون مرد بیرون رفت ، او نیز سر خود گرفت .
و از او رهایى یافت . بنگر! که این لغزش ، چگونه او را به هنگام مرگ از اقرار شهادت باز داشت با آن که جز کشاندن زن به خانه و اندیشه زنا مرتکب گناه دیگر نشده بود.
کشکول شیخ بهایی