اصمعی می رفت در راهی سوار
دید کناسی شده مشغول کار
نفس را می گفت : ای نفس نفیس !
کردمت آزاد از کاری خسیس
هم ترا دایم گرامی داشتم
هم برای نیکنامی داشتم
اصمعی گفتش که : باری ، این مگو!
این سخن با وی ای مسکین مگو!
چون تو هستی در نجاست کارگر
هین ! چه باشد در جهان زین خوارتر؟
گفت : آن کاو خلق را خدمت کند
کار من صد ره ازو بهتر بود.
کشکول شیخ بهایی
………………………….
اصمعی = اسم خاص نام و نسب : عبدالملک بن قریب بن علی بن اصمع باهلی . منسوب به جد خود که اصمع نام داشت ، و بکسر اول غلط است و سمعانی نیز اصمعی را انتساب به جد دانسته است
کناس = رفتگر زباله کش خاکروبه