در کتاب ((رجاء)) از احیاء (العلوم ) آمده است که : شبی در طواف ، خویش را تنها دیدم شبی بس تاریک بود. در برابر ملتزم ایستادم و گفتم : پروردگارا: مرا نگاهدار! که هیچگاه گناه نورزم . ناگاه هاتفی از خانه ندا داد. ای ابراهیم ! از من درخواست بی گناهی داری و همه بندگان مؤمن من ، همین خواهند و اگر آنان را بی گناه بدارم ، پس بر که بخشش کنم ؟ و چه کسی را بیامرزم ؟ (مؤلف(شیخ بهایی ) گوید) می گویم که خیّام مضمون رباعی خویش ‍ را از این مطلب گرفته است :
آباد خرابات ز می خوردن ماست
خون دو هزار توبه در گردن ماست

گر من نکنم گناه ، رحمت که کند؟
آرایش رحمت از گنه کردن ماست .

تو مگو! ما را بدان شه ، بار نیست
با کریمان ، کارها دشوار نیست
کشکول شیخ بهایی