مرداد 17
خواهرش بر سینه و بر سرزنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شه، راه را
دود آهش کرد حیران، شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلا مهلنش بر آسمان
کای سوار سر گران کم کن شتاب
جان من لختی سبکتر زن رکاب
تا ببوسم آن رخ دلجوی تو
تا ببویم آن شکنج موی تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشهی چشمی به آنسو کرد باز
ادامه نوشتار »
مرداد 17
آن شنیدستم یکی ز اصحاب حال
کرده روزی از در رحمت سؤال
کاندرین عهد از رفیقان طریق
رهروان نعمت اللهی فریق
کس رسد در جذبه بر نور علی
گفت اگر او ایستد بر جا، بلی
لاجرم آن قدوهی اهل نیاز
آن به میدان محبت یکه تاز
ادامه نوشتار »
مرداد 17
باز از میخانه، دل بویی شنید
گوشش از مستان، هیاهویی شنید
دوستان را رفت، ذکر از دوستان
پیل را یاد آمد از هندوستان
ای صبا ای عندلیب کوی عشق
ای تو، طوطی حقیقت گوی عشق
ای همای سدره و طوبی نشین
ای بساط قرب را، روح الامین
ای بفرق عارفان کرده گذار
ای بچشم پاک بینان، رهسپار
ادامه نوشتار »
مرداد 17
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح وز جــــولان
هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
کشید پــا ز رکـــاب آن خلاصه ی ایجـــــــــاد
به رنگ پرتو خورشید ، بر زمین افتاد
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد ..
مقبل