در جهان لطف خداوند بود یار کسی

بدون نظر »

در جهان لطف خداوند بود یار کسی
کز ره لطف گشاید گره از کار کسی

خواهی ار پرده ی اسرار تو را کس ندرد
پرده ز نهار مکن پاره ز اسرار کسی

مدعی تا ننهد بر سر دیوار تو پای
پای ز نهار منه بر سر دیوار کسی

نکشد هیچ کسش بار غم و محنت و درد
آن که در محنت و سختی نکشد بار کسی

طاعتی نیست پسندیده تر از خدمت خلق
دل به دست آر و مزن دست به آزار کسی

زرد  رویـــی نکشد آنکه کند پاک ز مهر
گرد ناکامی ایام ز رخسار کسی

شد طرب دور چنان از دل افسرده ی ما
که دل کس نشود شاد ز دیدار کسی

آنچنان دور حقیقت شده از گفته ی ما
که دگر کس ندهد گوش به گفتار کسی

بسکــه آلوده به تزویر بود کرده ی ما
تکـــیه دیگـــر نتوان کرد به کردار کسی

گهر فضل مکن عرضه ی بر بیخردان
 که ندانند در این جامعه مقدار کسی

کس نپرسد ز کرم حال دل زار تو را
تا نپرسی ز کرم حال دل زار کسی

نکنم بندگی خلق که با عزت نفس
نیستم چون دگران بنده ی دیار کسی

چون (رسا) خرم از آنم که در این باغ چو گل
خون دل خوردم و هرگز نشدم خار کسی

الهی بی پناهان را پناهی

بدون نظر »

الهى بى پناهان را پناهى
به سوى خسته حالان کن نگاهى
مرا شرح پریشانى چه حاجت 
که بر حال پریشانم گواهى
خدایا تکیه بر لطف تو دارم
که جز لطفت ندارم تکیه گاهى
دل سرگشته ام را رهنما باش
که دل بى رهنما افتد به چاهى
نهاده سر به خاک آستانت
گدایى، دردمندى، عذرخواهى
گرفتم دامن بخشنده اى را 
که بخشد از کرم کوهى به کاهى
خوشا آن کس که بندد با تو پیوند 
خوشا آن دل که دارد با تو راهى
زنخل رحمت بى انتهایت 
بیفکن سایه بر روى گیاهى
به آب چشمه لطفت فرو شوى
اگر سر زد خطایى، اشتباهى
مران یا ربّ زدرگاهت “رسا” را 
دکتر قاسم رسا