خردنامه ارسطو

بدون نظر »

دبیر خردمند دانش‌پژوه
نویسندهٔ قصهٔ هر گروه

نوشت از سکندر شه نامدار
که چون سلطنت یافت بر وی قرار

چو نور خرد بودش اندر سرشت
خردنامه‌های حکیمان نوشت

گرفتی به دستور آن، کار پیش
به آن راست کردی همه کار خویش

نخست از ارسطو که‌ش استاد بود
به شاگردی او دلش شاد بود،

خردنامه‌ای نغز عنوان گرفت
که مغز از قبول دل و جان گرفت

ز نام خدای‌اش سرآغاز کرد
وز آن پس نوای دعا ساز کرد

که: «شاها! دلت چشمهٔ راز باد!
به روی تو چشم رضا باز باد!

میفکن به کار رعیت گره!
خدا آنچه دادت، به ایشان بده!

ترحم کن و، عفو و بخشش نمای!
که اینها رسیدت ز فضل خدای

اگر واگذاری به او کار خویش،
نیاید تو را هیچ دشوار، پیش

وگر جز بدو افکنی کار را،
نشانه شوی تیر ادبار را

گر اصلاح خلق جهان بایدت،
دل از هر بدی بر کران بایدت

مشو غرهٔ حسن گفتار خویش!
نکو کن چو گفتار، کردار خویش!

بزن شیشهٔ خشم را سنگ حلم!
بشو ظلمت جهل را ز آب علم!

مبادا شود سخت‌تر کار تو
به پشت تو گردد فزون بار تو

جامی خردنامه

یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست

بدون نظر »

گفتم مگر به خواب ببینم خیال دوست
اینک علی الصباح نظر بر جمال دوست
مردم هلال عید بدیدند و پیش ما
عیدست و آنک ابروی همچون هلال دوست
ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست
زان بیخودم که عاشق صادق نباشدش
پروای نفس خویشتن از اشتغال دوست
ای خواب گرد دیده سعدی دگر مگرد
یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست
سعدی

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

بدون نظر »

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست
می ز به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست
حافظ