مرد مردانه شاه مردان است(شاه نعمت الله ولی )

۳ نظر »

مرد مردانه شاه مردان است
در همه حال مرد مردان است

در ولایت ولی والی اوست
بر همه کاینات سلطان است

سید اولیا علی ولی
آنکه عالم تنست و او جان است

گر چه من جان عالمش گفتم
غلطی گفته‌‌ام که جانان است

بی ولای علی ولی نشوی
گر تو را صد هزار برهان است

ابن عم رسول یار خدا
آن خلیفه علی عمران است

یوسف مصر عالمش خوانم
شاه تبریز و میر او جان است

نه فلک با ستارگان شب و روز
گرد دولت سراش گردان

دیگران گر خلاف او کردند
لاجرم حالشان پریشان است

واجب است انقیاد او بر ما
خدمت ما به قدر امکان است

حسب و هم نسب بُود به کمال
عمل و علم او فراوان است

مهر او گنج و دل چو گنجینه
خانه بی‌ گنج ، کُنج ویران است

بر در کبریای حضرت او
شاه عالم پناه دربان است

دوستی رسول و آل رسول
نزد مؤمن کمال ایمان است
باطنا شمس و ظاهرا ماه است
نور هر دو به خلق تابان است

رو رضای علی بدست آور
گر تو را اشتیاق رضوانست

یادگار محمد است و علی
نعمت الله که میر مستان است
شاه نعمت الله ولی

مدح امیرالمومنین (محتشم )

بدون نظر »

السلام ای عالم اسرار رب‌العالمین
وارث علم پیمبر فارس میدان دین

السلام ای بارگاهت خلق‌را دارالسلام
آستان رویت بطرف آستین روح‌الامین

السلام ای پیکر زایر نوازت زیر خاک
از پی جنت خریدن خلق را گنج زمین

السلام ای آهن دیوار تیغت آمده
قبلهٔ اسلام را از چارحد حصن حصین

السلام ای نایب پیغمبر آخر زمان
مقتدای اولین و پیشوای آخرین

شاه خیبر گیر اژدر در امام بحر و بر
ناصر حق غالب مطلق امیرالمؤمنین

ملک دین را پادشاه از نصب سلطان رسل
مصطفی را جانشین از نص قرآن مبین

بازوی عونت رسول‌الله را رکن ظفر
رشتهٔ مهرت رجال‌الله را حبل‌المتین

هر که در باب تو خواند فضلی از فصل کلام
در مکان مصطفی داند بلا فصلت مکین

بوترابت تا لقب گردیده دارد آسمان
چون یتیمان گرد غم بر چهره از رشک زمین

چون سگ کویت نهد پا بر زمین در راه او
گستراند پرده‌های چشم خود آهوی چین

مایهٔ تخمیر آدم گشت نور پاک تو
ورنه کی می‌بست صورت امتزاج ماء و طین

آن که خاتم را یدالله کرد در انگشت تو
ساخت نص فوق ایدیهم تو را نقش نگین

چون یدالهی که ابن عم رسول‌الله بود
ایزدت جا داده بالا دست هر بالانشین

آن یدالله را که ابن عم رسول‌الله بود
گر کسی همتاش باشد هم رسول‌الله بود
ادامه نوشتار »

حکایتی از چنگیز وقاضی وجیه الدین

بدون نظر »

چنگیز از قاضى وجیه الدین قوشچى پرسید: پیامبر شما از برخاست من آگاهى داده است ؟ گفت : گفتم : آرى ! و برخى خبرهاى ستیزها و ظهور ترکان را بر او بر شمردم . از آن ، خوشحال شد و گفت : از من ، در میان مردم یادى بزرگ باز خواهد ماند. او را گفتم : اجازه دهى تا سخن گویم ؟ گفت : بگو! گفتم : اگر از فرزندان آدم ، کسى بازماند، یاد تو باز خواهد ماند. اما اگر شیوه کنونى را ادامه دهى ، به راستى که رشته زندگى آدمیان گسسته خواهد شد.
آنگاه ، چه کسى باز خواهد ماند؟ تا یاد تو را پراکنده سازد. گفت : چنگیز به خشم آمد. چنان که رگ هاى گردنش برخاست که من بر زندگى خویش ‍ ترسیدم .
داستان بالا، به سرگذشت زیر شباهت دارد، که حکایت شده است که امیرى ، به روستایى فرود آمد. شب هنگام ، خروسى از خروسان ده آواز برداشت . امیر را از آن ، بد آمد و دستور داد، تا همه خروسان ده را بکشند و کشتند. امیر، چون خواست بخوابد، خدمتگر خویش را گفت ! خروس ‍ خوان گاه ، مرا بیدار کن ! و او گفت : اى امیر! تو یک خروس نیز به جا نگذاشتى . پس به بانگ کدام خروس بیدارت کنم ؟
کشکول شیخ بهایی

ابن مقله

بدون نظر »

((ابن مقله )) کتاتب معروف ، دستش بریده شد و سپس زبانش و با یک دست ، از چاه ، آب مى کشید. تاریخ نگاران گفته اند: ابن مقله ، سه بار به وزارت خلیفه ها رسید و سه قرآن نوشت و سه بار به سفر رفت و به خاک سپرده شد و سه بار، گور او گشوده شد.
کشکول شیخ بهایی

علی (ع) از نگاه پیامبر (ص)

بدون نظر »

رسول خدا (ص) فرمود:
هر که دیگری از اصحاب مرا بر علی (ع) برتری نهد کافر است .
*****************
رسول خدا (ص) فرمود:
هر که امامت علی را پس از من منکر شود چون کسی باشد که در زندگیم پیغمبری مرا منکر است و هر که پیغمبری مرا منکر باشد چون منکر ربوبیت پروردگار عز و جل خویش است .
**************
رسول خدا (ص) فرمود:
ای علی تو برادر و وارث و وصی و خلیفه منی در خاندانم و در امتم در زندگیم و بعد از مرگم دوستت دوست من و دشمنت دشمن من است ای علی من و تو دو پدر این امتیم ، ای علی من و تو و امامان از فرزندانت سادات دنیا و ملوک آخر تیم هر که ما را شناسد خدا را شناخته و هر که منکر ما شود منکر خداست .

نفرین حضرت علی (ع)

بدون نظر »

ابو هدبه گوید:
دیدم انس بن مالک دستمالى بر سر بسته از سببش پرسیدم گفت بر اثر نفرین على بن ابى طالب است گفتم چطور؟ گفت من خدمتکار رسول خدا (ص) بودم مرغ بریانى به آن حضرت هدیه کردند، فرمود خدایا دوستتر مردم را نزد خودت و خودم برسان تا با من از این پرنده بخورد على (ع) آمد و من گفتم رسول خدا (ص) کارى دارد و او را راه ندادم به انتظار اینکه یکى از قوم خودم برسد باز رسول خدا (ص) همان دعا را تکرار کرد و دوباره على (ع) آمد و من همان را گفتم به انتظار مردى از قوم خودم رسول خدا (ص) براى بار سوم همان دعا را کرد و باز هم على (ع) آمد و من همان را گفتم و على فریاد برداشت که رسول خدا چه کارى دارد که مرا نمی پذیرد؟ آوازش ‍ به گوش پیغمبر رسید و فرمود اى انس این کیست ؟ گفتم على بن ابى طالب است گفت به او اجازه بده چون وارد شد فرمود اى على من سه بار به درگاه خدا دعا کردم که محبوبترین خلقش نزد او و خودم بیاید و بامن از این پرنده بخورد و اگر در این بار سوم نیامده بودى تو را به نام دعوت میکردم عرضکرد، یا رسول اللّه من بار سوم است که آمدم و انس مرا برگردانده و مى گفت رسول خدا از پذیرش تو به کارى مشغول ، رسول خدا فرمود اى انس چه تو را بر این کار واداشت ؟ عرض کرد من دعوت را شنیدم و خواستم شامل یکى از قوم خودم شود، چون روز احتجاج براى خلافت شد على مرا گواه خواست و کتمان کردم و گفتم فراموش کردم على دست به آسمان برداشت و گفت خدایا انس را به یک پیسى بینداز که نتواند آن را از مردم نهان دارد.
سپس دستمال از سر برداشت و گفت این است نفرین على (ع).

زیارت امام رضا علیه السلام

بدون نظر »

عبد العظیم گوید:
شنیدم امام محمد تقى میفرمود کسى نباشد که به زیارت پدرم رود و از باران یا سرما و گرما آزار بیند جز آنکه خدا تنش را بر آتش حرام کند.