سرگشته وار بر تو گمان خطا برم

بدون نظر »

سرگشته وار بر تو گمان خطا برم
بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم

از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت
کاندر رهت، ز هر دو، چه مایه بلا برم

من رخت بینوایی تن بر کجا نهم؟
من جان زینهاری خود را کجا برم؟

دانم که در دلی و جدا نیست دل ز تو
لیکن به دل چگونه، بگو، ره فرا برم

دل نیز گم شده است و ندانم کنون که من
بی دل به نزد تو نبرم راه، یا برم

گویند راه بردی از او، باز ده نشان
آری دهم نشانی از آن، لیک تا برم

در جستن‌ام همیشه که در جست وجوی تو
ره زی بقا اگر نبرم، زی فنا برم

من بی تو نیستم، من و خود را نیابم ایج
گر بر زمین بدارم، اگر بر هوا برم

مگذار نزد خویشم اگر هیچ زین سپس
من نام ما و من به صواب و خطا برم

ما از کجا و من ز کجا، ما و من تویی
بیهوده چند نام من و نام ما برم

بابا افضل الدین

بگسلم از تو، با که پیوندم؟

بدون نظر »

بگسلم از تو، با که پیوندم؟
از تو گر بگسلم به خود خندم

بخت بیدار یاور من شد
ناگهان زی در تو افکندم

بندها بود بر من، اکنون شد
دیدن تو کلید هر بندم

کان اگر کَندَمی نیافتمی
زان تو را یافتم که جان کندم

کی خبر داشتم ز خود بی تو
که چی‌ام، یا چه گونه، یا چندم

اگه اکنون شدم ز خود که مرا
جاودان با تو بود پیوندم

لاغر و مرده بودمی و اکنون
یال و بازو به جان بیاگندم

بی تو از تن چه کیسه بردوزم؟
یا ز جان، من چه طرف بربندم؟

بی تو با ملک جم نه خشنودم
با تو باشم، به هیچ خرسندم

دور گردم ز جان و تن، شاید
دور باد از تو دور، نپسندم
بابا افضل الدین کاشانی