در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {عبد مناف}

بدون نظر »

قضى چنان بزرگ شد که هیچ کس بى اجازه او هیچ کار نتوانست کرد و هیچ زن بى اجازه و رخـصت او به خانه شوهر نتوانست رفت و احکام او در میان قریش در حیات و ممات او مانند دین لازم شمرده مى شد.
ادامه نوشتار »

در ذکر نسب پیامبر اسلام (ص) {مدرکه تا قصی}

بدون نظر »

نـور نـبـوّت از الیـاس بـه مـُدْرِکـه انـتـقـال یـافـت و بـعـضى گفته اند که مُدرِکه را بدان سبب مدرکه گفتند که درک کرد هر شرافتى را که در پدرانش بوده و او را ابوالهذیل مى گفتند. زوجه اش (سَلْمى بنت اَسَد بـن رَبـیـعـه بـن نـِزار) بـود و از وى دو پـسـر آورد یـکـى خـُزیـمـه و دیـگـر هـُذَیـْل کـه پـدر قـبـایـل بـسـیـار اسـت و نـور نـبـوّت بـه خـُزَیـمـه منتقل شد و او بعد از پدر حکومت قبایل عرب داشت و او را سه پسر بود: ۱ ـ کنانه ۲ ـ هون ۳ ـ اسد. و کنانه مادرش عوانه بنت سعد بن قیس بن عَیْلان بن مُضَر است و کـُنْیَتش ابونضر چون رئیس قبایل عرب گشت در خواب به او گفتند که (بَرّه بنت مرّ بـن اَدّ بـن طـابـخه بن الیاس ) را بگیر که از بطن وى باید فرزندى یگانه به جهان آید. پس کنانه ، برّه را تزویج نمود و از وى سه پسر آورد:
ادامه نوشتار »

در ذکر نسب رسول خدا{مضر- الیاس}

بدون نظر »

نام پسران نزار چنین است :
اوّل : ربـیـعـه ، دوم : اءنـمـار، سوّم : مُضَر، چهارم : ایاد. و از براى ایشان قصّه لطیفه اى اسـت مـعـروف در مـقام تقسیم اموال پدر و رجوع ایشان به حکم افعى جُرْهُمى که در علم کهانت مهارتى تمام داشت و در نجران مرجع اعاظم و اشراف بود و از (اءنْمار) دو قبیله پدید آمد: خَشْعَمْ و بَجیلَه و این دو طایفه به یمن شدند و به ایاد منسوب است قُسّ بـْن سـاعـِده ایـادى کـه از حـُکـمـا و فـُصـحـاى عـرب اسـت و از ربـیـعـه و مـضـر نـیـز قـبـایـل بـسـیـار پـدیـدار شد چنانکه یک نیمه عرب بدیشان نسب مى برند و بدین جهت در کثرت ضرب المثل گشتند.
در فضیلت ربیعه و مُضَر بس است خبر نبوى صلى اللّه علیه و آله و سلّم : (لا تَسُبُّوا مـُضـَرَ وَ رَبـیـعـهَ فـَإ نـّهـمـا مـُسـْلِم انِ)
(مـُضـَر)معدول از ماضر است و آن شیر است پیش از آنکه ماست شود و اسم مُضَر، عَمْرو است و مادرش سـَوْدَه بـنـت عـَکّ اسـت و نـور نـبـوّت از (نـِزار) بـه او مـنـتـقـل شـده بـود و بـعـد از پدر سیّد سلسله بود و اقوام عرب او را مطیع و منقاد بودند و همواره در ترویج دین حضرت ابراهیم خلیل علیه السّلام روز مى گذاشت و مردم را به راه راسـت مـى داشـت . گـویـنـد از تـمـامـى مـردم صـورتـش نـیـکـوتـر بـود و او اوّل کسى است که آواز حُدَى را براى شتران خواند و از وى دو پسر به وجود آمد یکى عَیْلان که قبایل بسیار از او پدید آمد.
ادامه نوشتار »

در ذکر نسب پیامبر (ص) -(عدنان معد نزار)

بدون نظر »

همانا (عَدْنان ) پسر (اُدد) است و نام مادرش (بَلْهاء) است ، در ایّام کودکى آثار رشد و شـهـامـت از جـبـیـن مـبـارکـش مـطـالعـه مـى شـد و کـاهـنـیـن عـهـد و منجّمین ایّام مى گفتند که از نـسـل وى شـخـصـى پـدیـد آید که جنّ و انس مطیع او شوند و از این روى جنابش را دشمنان فـراوان بـود چـنانکه وقتى در بیابان شام هشتاد سوار دلیر او را تنها یافتند به قصد وى شـتافتند عَدْنان یک تنه با ایشان جنگ کرد چندان که اسبش کشته شد پس ‍ پیاده با آن جـمـاعـت بـه طـعـن و ضـرب مـشـغـول بـود تـا خـود را بـه دامـان کـوهـى کشید و دشمنان از دنـبـال وى هـمـى حمله مى بردند و اسب مى تاختند ناگاه دستى از کوه به درشده گریبان عـدنـان را بـگـرفـت و برتیغ کوه کشید و بانگى مهیب از قلّه کوه به زیر آمد که دشمنان عـدنان از بیم جان بدادند. و این نیز از معجزات پیغمبر آخر الزّمان صلى اللّه علیه و آله و سلّم بود.
ادامه نوشتار »

در نسب شریف حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم

بدون نظر »

هـُوَ اَبـُوالقـاسـِمِ مُحَمَّد ـ صَلَّى اللّه عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ ابن عبداللّه بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عـَبـْدمَناف بن قُصَىّ بن کِلاب بن مُرَّه بن کَعْب بن لُؤ ىّ بن غالب بن فِهْر بن م الِک بن النَّضْر بن کِنانَه بن خُزَیْمَه بن مُدْرِکَه بن اَلْیَاْس ‍ بن مُضَربن نزار بن مَعَد بن عَدْنان .
روایت شده از حضرت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم که فرمود: (اِذ ا بَلَغَ نَسَبى اِلى عَدنان فَاَمْسِکُوا). لهذا ما بالاتر از عَدْنان را ذکر نکردیم .
ادامه نوشتار »

باباافضل کاشانی (مرقی)

بدون نظر »

افضل الدین محمد بن حسین بن محمد مَرَقی کاشانی معروف به بابا افضل ( زاده نیمۀ اول قرن شش، فوت حدود ۶۱۰ ه.ق.)، فیلسوف و حکیم بزرگ ایرانی است که تعداد زیادی رباعی به او نسبت داده شده است. از جزئیات زندگی او تقریباً هیچ چیز روشنی در دست نیست، بر اساس قراین در اوایل قرن هفت مقارن حملۀ سراسری چنگیز به ایران زمین، بابا افضل در سنین پیری بوده است. خواجه نصیرالدین توسی گفته است که شخصی به نام کمال الدین محمد حاسب که از شاگردان بابا افضل کاشانی بوده است در روزگار نوباوگی خواجه نصیر ( زادۀ ۵۹۷ ) به دیار آن‌ها ( توس ) افتاده است وخواجه نصیر برای یادگیری ریاضی پیش وی می رفته است.
ادامه نوشتار »

سخنانی از پیامبر اکرم (ص)

بدون نظر »

براى هر چیزى شرافتى است و راستى شرافت مجالس اینست که رو بقبله باشد، هر که خواهد از همه مردم عزیزتر باشد باید از خدا بپرهیزد، هر که خواهد نیرومندترین مردم باشد باید بر خدا توکل کند و هر که خواهد از همه توانگرتر باشد باید بدان چه نزد خداست اعتمادش بیشتر باشد از آنچه خود دارد.

سپس فرمود آیا شما را ببدترین مردم آگاه نکنم؟ گفتند چرا یا رسول الله فرمود: آنکه تنها جاى کند، و از واردان خود دریغ کند، و بنده خود را تازیانه زند، آیا ببدتر از این شما را آگاه نکنم؟ گفتند چرا یارسول الله، فرمود کسى که از لغزش نگذرد و عذر نپذیرد، باز هم فرمود آیا شما را ببدتر از این هم آگاه نکنم؟ گفتند چرا یا رسول الله فرمود: آنکه امید بخیرش نیست و از شرش ایمنى نیست، سپس فرمود شما را ببدتر از این هم خبر ندهم؟ گفتند: چرا یا رسوللله؟ فرمود آنکه مردم را دشمن دارد و مردمش دشمن دارند.

عیسى (ع) در میان بنى اسرائیل به سخنرانى ایستاد و فرمود: اى بنى اسرائیل نزد نادان سخن حکیمانه نگوئید تا بدان ستم کرده باشید، و آن را از اهلش دریغ ندارید تا ب‏ه آنان ستم کرده باشید و با ظالم همانند نشوید تا فضل شما بیهوده گردد، اى بنى اسرائیل کارها بر سه گونه باشند: کارى که روشن است درستى آن دنبالش بروید. و کارى که روشن است که ناحق و گمراهى است از آن کناره کنید. و کارى که مورد اختلاف است، آن را بخدا برگردانید. آیا مردم شما را نشانه‏ هائیست به نشانه‏ هاى خود رجوع کنید، راستى شما را پایانیست به پایان خود برسید.

راستى مؤمن میان دو هراس است عمرى که گذشته و نمیداند خدا با او چه میکند؟ و عمرى که مانده و نمیداند خدا برایش چه مقدر کرده است، باید بنده خدا از خود براى خودش توشه برگیرد و از دنیایش براى آخرت ذخیره کند، از جوانى پیش از پیر شدن و از زندگى پیش از مردن استفاده کند. سوگند بدان که جانم بدست او است پس از مرگ جاى گله‏ گزارى نیست و پس از دنیا خانه‏ اى نیست جز بهشت یا دوزخ.

در ورود حضرت امام حسین علیه السّلام به زمین کربلا ۲

بدون نظر »

چون عمرسعد وارد کربلا شد عُروه بن قیس اَحمسى را طلبید و خواست که او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد واز آن جناب بپرسد که براى چه به این جا آمده اى و چه اراده دارى ؟ چون عُروه از کسانى بود که نامه براى آن حضرت نوشته بود حیا مى کرد که به سوى آن حضرت برود و چنین سخن گوید، گفت : مرامعفوّدار واین رسالت را به دیگرى واگذار، پس ابن سعد به هر یک از رؤ ساى لشکر که مى گفت به این علّت ابا مى کردند؛ زیرا که اکثر آنها از کسانى بودند که نامه براى آن جناب نوشته بودند وحضرت را به عراق طلبیده بودند پس کثیربن عبداللّه که ملعونى شجاع و بى باک و بى حیائى فتّاک بود برخاست وگفت که من براى این رسالت حاضرم واگر خواهى ناگهانى اورا به قتل در آورم ، عمر سعد گفت : این را نمى خواهم ولیکن برو به نزد او وبپرس که براى چه به این دیار آمده ؟پس آن لعین متوجّه لشکرگاه آن حضرت شد. اَبُوثُمامه صائدى را چون نظر برآن پلید افتاد به حضرت عرض کرد که این مرد که به سوى شما مى آید بدترین اهل زمین و خونریزترین مردم است این بگفت و به سوى (کثیر) شتافت و گفت : اگربه نزد حسین علیه السّلام خواهى شد شمشیر خود را بگذار وطریق خدمت حضرت راپیش دار. گفت : لاوَاللّه ! هرگز شمشیر خویش را فرو نگذارم ، همانا من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم و اگر نه طریق مراجعت گیرم . اَبُوثُمامه گفت : پس قبضه شمشیر ترا نگه مى دارم تاآنکه رسالت خود را بیان کنى و برگردى . گفت : به خدا قسم نخواهم گذاشت که دست بر شمشیر گذارى . گفت : به من بگو آنچه دارى تا به حضرت عرض کنم ومن نمى گذرم که چون تو مرد فاجر وفتّاکى با این حال به خدمت آن سرور روى ، پس لختى با هم بد گفتند وآن خبیث به سوى عمر سعد بر گشت وحکایت حال را نقل کرد، عُمر، قُرّه بن قیس حَنْظَلى را براى رسالت روانه کرد. چون قُرّه نزدیک شد حضرت با اصحاب خود فرمود که این مرد رامى شناسید؟ حبیب بن مظاهر عرض کرد: بلى مردى است از قبیله حَنْظَله و با ما خویش است ومردى است موسوم به حُسن راءى من گمان نمى کردم که او داخل لشکر عمر سعد شود! پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت وسلام کرد وتبلیغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود که آمدن من بدین جا براى آن است که اهل دیار شما نامه هاى بسیار به من نوشتند وبه مبالغه بسیار مرا طلبیدند، پس اگر از آمدن من کراهت دارید برمى گردم ومى روم پس حبیب رو کرد به قُرّه وگفت : واى بر تو! اى قرّه ، از این امام به حق رومى گردانى و به سوى ظالمان مى روى ؟ بیا یارى کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافته اى ، آن بى سعادت گفت : پیام ابن سعد را ببرم وبعد از آن باخود فکر مى کنم تا ببینم چه صلاح است . پس برگشت به سوى پسر سعد وجواب امام را نقل کرد، عمر گفت : امیدوارم که خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه اى به ابن زیاد نوشت وحقیقت حال را در آن درج کرده براى ابن زیاد فرستاد
منتهی الامال به نقل ازارشادشیخ مفید

در ورود حضرت امام حسین علیه السّلام به زمین کربلا

بدون نظر »

بدان که در روز ورود آن حضرت به کربلا خلاف است واصح اقوال آن است که ورود آن جناب به کربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و یکم هجرت بوده و چون به آن زمین رسید پرسید که این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا مى نامندش ، چون حضرت نام کربلا شنید گفت : اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَربِ وَ الْبَلا ءِ!
پس فرمود که این موضع کَربْ و بَلا و محل محنت و عنا است ، فرود آئید که اینجا منزل و محل خِیام ما است ، و این زمین جاى ریختن خون ما است . و در این مکان واقع خواهد شد قبرهاى ما، خبر داد جدّم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم به اینها. پس درآنجا فرود آمدند.
و حرّ نیز با اصحابش در طرف دیگر نزول کردند و چون روز دیگر شد عمر بن سعد (ملعون ) با چهار هزار مرد سوار به کربلا رسید و در برابر لشکر آن امام مظلوم فرود آمدند.
ابو الفرج نقل کرده پیش از آنکه ابن زیاد عمر سعد را به کربلا روانه کند او را ایالت رى داده و والى رى نموده بود چون خبر به ابن زیاد رسید که امام حسین علیه السّلام به عراق تشریف آورده پیکى به جانب عمر بن سعد فرستاد که اوّلاً برو به جنگ حسین و او را بکش و از پس آن به جانب رى سفر کن . عمر سعد به نزد ابن زیاد آمده گفت : اى امیر! از این مطلب عفونما. گفت : ترا معفوّ مى دارم و ایالت رى از تو باز مى گیرم عمر سعد مردّد شد ما بین جنگ با امام حسین علیه السّلام و دست برداشتن از ملک رى لاجرم گفت : مرا یک شب مهلت ده تا در کار خویش تاءمّلى کنم پس ‍ شب را مهلت گرفته ودر امر خود فکر نمود، آخر الا مر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سیّد الشهداء علیه السّلام را به تمنّاى ملک رى اختیار کرد، روزى دیگر به نزد ابن زیاد رفت وقتل امام علیه السّلام را بر عهده گرفت ، پس ابن زیاد بالشکر عظیم او را به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام روانه کرد.(۱)
سبط ابن الجوزى نیز قریب به همین مضمون را نقل کرده ، پس از آن محمّد بن سیرین نقل کرده که مى گفت : معجزه اى از امیرالمؤ منین علیه السّلام در این باب ظاهر شد؛ چه آن حضرت گاهى که عمر سعد را در ایّام جوانیش ملاقات مى کرد به او فرموده بود: واى بر تو یابن سعد! چگونه خواهى بود در روزى که مُردّد شوى ما بین جنّت و نار و تو اختیار جهنّم کنى (۲)
پی نوشت
۱ (مقاتل الطالبیین ) ابوالفرج اصفهانى ص ۱۱۲.
۲(تذکره الخواص ) سبط ابن جوزى ص ۲۲۳.
منتهی الامال

مفضل بن عمر جعفى

بدون نظر »

ولادت
ابو محمد، مفضل بن عمر جعفى کوفى ، در اواخر قرن اول هجرى در شهر کوفه به دنیا آمد.
مقام علمى
او از چهره هاى سرشناس و از شاگردان ممتاز امام جعفر صادق و امام موسى کاظم و امام رضا علیهم السلام به شمار مى آید.
بنابر بعضى روایات وى امام محمد باقر علیه السلام را نیز درک کرده است .
وى روایات فراوانى را از امام جعفر صادق و امام موسى کاظم علیهماالسلام نقل کرده و از راویان بزرگ حدیث به شمار مى رود.
مفضل از مقام و منزلت بزرگى نزد آن دو امام برخوردار بوده و از طرف آن دو امام متولى در گرفتن اموال و مصرف آنها بوده است و این خود دلیل بر اعتماد و اطمینان ائمه بزرگوار به وى است .
ادامه نوشتار »