احوال پرسی زبان از دیگر اعضا

بدون نظر »

ﺍﺯ ﻋﻠﻰ ﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ (ﻉ) ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺷﺪﻩ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ: «ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺁﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﺎﺋﺮ ﺍﻋﻀﺎﻳﺶ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: «ﺷﻤﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺻﺒﺢ ﻛﺮﺩﻳﺪ؟ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺨﺶ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﻴﺮ ﻭ ﻧﻴﻜﻰ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻣﺎ ﻣﺸﻮ، ﺯﻳﺮﺍ ﺍﮔﺮ ﺛﻮﺍﺏ ﻳﺎ ﻋﻘﺎﺑﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ».
خصال صدوق:

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور

بدون نظر »

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
اثر میر نخواهم که بماند به جهان
میر خواهم که بماند به جهان در اثرا
هر که را رفت، همی باید رفته شمری
هر که را مرد، همی باید مرده شمرا
رودکی

جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست

بدون نظر »

آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کزو آثار می‌ماند به جا
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا
نیست از کردار ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار می‌ماند به جا
صائب

ابن مقله

بدون نظر »

((ابن مقله )) کتاتب معروف ، دستش بریده شد و سپس زبانش و با یک دست ، از چاه ، آب مى کشید. تاریخ نگاران گفته اند: ابن مقله ، سه بار به وزارت خلیفه ها رسید و سه قرآن نوشت و سه بار به سفر رفت و به خاک سپرده شد و سه بار، گور او گشوده شد.
کشکول شیخ بهایی

زیارت امام رضا علیه السلام

بدون نظر »

عبد العظیم گوید:
شنیدم امام محمد تقى میفرمود کسى نباشد که به زیارت پدرم رود و از باران یا سرما و گرما آزار بیند جز آنکه خدا تنش را بر آتش حرام کند.

شالودهٔ کاخ جهان بر آب است

بدون نظر »

شالودهٔ کاخ جهان بر آب است

تا چشم بهم بر زنی خرابست

ایمن چه نشینی درین سفینه

کاین بحر همیشه در انقلابست

افسونگر چرخ کبود هر شب

در فکرت افسون شیخ و شابست

ای تشنه مرو، کاندرین بیابان

گر یک سر آبست، صد سرابست

سیمرغ که هرگز بدام نیاد

در دام زمانه کم از ذبابست

چشمت بخط و خال دلفریب است

گوشت بنوای دف و ربابست

تو بیخود و ایام در تکاپو است

تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست

آبی بکش از چاه زندگانی

همواره نه این دلو را طنابست

بگذشت مه و سال وین عجب نیست

این قافله عمریست در شتابست

بیدار شو، ای بخت خفته چوپان

کاین بادیه راحتگه ذئابست

بر گرد از آنره که دیو گوید

کای راهنورد، این ره صوابست

ز انوار حق از اهرمن چه پرسی

زیراک سئوال تو بی جوابست

با چرخ، تو با حیله کی برآئی

در پشه کجا نیروی عقابست

بر اسب فساد، از چه زین نهادی

پای تو چرا اندرین رکابست

دولت نه به افزونی حطام است

رفعت نه به نیکوئی ثیابست

جز نور خرد، رهنمای مپسند

خودکام مپندار کامیابست

خواندن نتوانیش چون، چه حاصل

در خانه هزارت اگر کتابست

هشدار که توش و توان پیری

سعی و عمل موسم شبابست

بیهوده چه لرزی ز هر نسیمی

مانند چراغی که بی حبابست

گر پای نهد بر تو پیل، دانی

کز پای تو چون مور در عذابست

بی شمع، شب این راه پرخطر را

مسپر بامیدی که ماهتابست

تا چند و کی این تیره جسم خاکی

بر چهرهٔ خورشید جان سحابست

در زمرهٔ پاکیزگان نباشی

تا بر دلت آلودگی حجابست

پروین، چه حصاد و چه کشتکاری

آنجا که نه باران نه آفتابست

سفارشی از پیامبر اسلام (ص)

بدون نظر »

مردى از بنى تمیم نزد او آمد و گفت اى محمد مردم را به چه میخوانى؟ رسول خدا (ص) در پاسخش فرمود: به سوى خدا میخوانم با دلى بینا من و هر که مرا پیروى کرده است
من به سوى کسى دعوت میکنم
که چون زیانى به تو رسد و او را بخوانى از تو بزداید
و اگرش یارى بجوئى و گرفتار باشى تو را یارى دهد
و اگرش درخواست کنى و تو ندار باشى توانگرت سازد،
باز آن مرد گفت اى محمد به من اندرز ده، فرمود: خشم مکن،
گفت: بیفزا فرمود: براى مردم بپسند آنچه براى خود پسندى
گفت:برایم بیفزا فرمود: به مردم دشنام مده تا دشمن تو شوند.
گفت: برایم بیفزا فرمود. احسان را از اهلش دریغ مدار.
گفت: برایم بیفزا فرمود: مردم را دوست بدار تا دوستت بدارند و با برادر خود به چهره‏اى گشاده برخورد کن و تنک خلقى مکن تا تنک خلقى تو را از آن سراى و این سراى باز دارد، و تا نیمه ساق پا جامه بیفکن و مبادا تنبان و پیراهن خود را دراز دارى که به زمین کشد زیرا این کار نشانه تکبر است و خداوند متکبر را دوست نمی دارد.
تحف العقول

گناه بنده و بخشش خدا

بدون نظر »

در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، خدا خلقی آفریند، تا گناه ورزند و آنان را بیامرزد. چه ، او بخشنده و مهربانست .
*****************
در حدیث آمده است که : اگر شما گناه نورزید، به آسان ترین عملی که بدتر از گناهست ، دست خواهید زد. پیامبر (ص ) را پرسیدند: ای پیامبر خدا! آن چیست ؟ فرمود: خودپسندی
کشکول شیخ بهایی

هر که آلوده به گل رهگذرش کی زگل پاک بود آبخورش ؟

بدون نظر »

از سبحه الابرار جامی :
خسروی ، عاقبت اندیشی کرد
روی ، در قبله درویشی کرد

با بزرگی که در آن کشور بود
بر سر اهل صفا سرور بود

نوبتی چند، به هم بنشستند
عقد پیری و مریدی بستند

برد صد تحفه خدمت بر پیر
هیچ از او پیر، نشد تحفه پذیر

روزی از بالش زین مسند ساخت
قاصد صید، سوی صحرا تاخت

باز را دیده بینا بگشاد
کله از سر، گره از پا بگشاد

کردن آن باز رها کرده زقید
متعاقب ، دو سه مرغابی ، صید

صید را از خم فتراک آویخت
جانب پیر، جنیبت انگیخت

بندگی کرد که ای خاص خدای !
پاک لقمه ست ، بر این روزه گشای !

هست ازین طعمه بر این منزلگاه
پنجه کسب خلایق ، کوتاه

پیر خندید که : ای پاک نهاد!
نامت از لوح بقا پاک مباد!

جره بازت که شکاری فکنست
جیره از جوجه هر پیر زنست

رخشت این ره که به پایان برده ست
جو، ز توزیع گدایان خورده ست

نیروی بازوی صید اندازت
باشد از دست ستم پردازت

چشمه که از سنگ تراوت ، پاکست
تیره از رهگذر گلناکست

هر که آلوده به گل رهگذرش
کی گل پاک بود آبخورش ؟
کشکول شیخ بهایی

روایت سهل ابن سعد از ورود اسرا به شام

بدون نظر »

علاّمه مجلسی رحمه اللّه در (جَلاءُ العُیون ) فرموده که در بعض از کتب معتبره روایت کرده اند که سهل بن سعد گفت : من در سفری وارد دمشق شدم . شهری دیدم درنهایت معموری و اشجار و اَنهار بسیار و قصُور رفیعه و منازل بی شمار و دیدم که بازارها را آئین بسته اند و پرده ها آویخته اند مردم زینت بسیار کرده اند و دفّ و نقاره و انواع سازها می نوازند. با خود گفتم مگر امروز عید ایشان است ، تا آنکه از جمعی پرسیدم که مگر در شام عیدی هست که نزد ما معروف نیست ؟ گفتند: ای شیخ ! مگر تو در این شهر غریبی ؟ گفتم : من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلّم رسیده ام . گفتند: ای سهل ! ما تعجّب داریم که چرا خون از آسمان نمی بارد و چرا زمین سرنگون نمی گردد. گفتم : چرا؟ گفتند: این فرح و شادی برای آن است که سر مبارک حسین بن علی علیه السّلام را از عراق برای یزید به هدیه آورده اند. گفتم : سبحان اللّه ! سر امام حسین علیه السّلام را می آورند و مردم شادی می کنند! پرسیدم که از کدام دروازه داخل می کنند؟! گفتند: از دروازه ساعات . من به سوی آن دروازه شتافتم چون به نزدیک دروازه رسیدم دیدم که رایت کفر و ضلالت از پی یکدیگر می آوردند، ناگاه دیدم که سواری می آید و نیزه در دست دارد و سری بر آن نیزه نصب کرده است که شبیه ترین مردم است به حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلّم پس زنان و کودکان بسیار دیدم بر شتران برهنه سوار کرده می آورند، پس من رفتم به نزدیک یکی از ایشان و پرسیدم که تو کیستی ؟ گفت : من سکینه دختر امام حسین علیه السّلام . گفتم : من از صحابه جدّ شمایم ، اگر خدمتی داری به من بفرما. جناب سکینه علیهاالسّلام فرمود که بگو به این بدبختی که سر پدر بزرگوارم را دارد از میان ما بیرون رود و سر را پیشتر برد که مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منوّر و دیده از ما بردارند و به حرمت رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم این قدر بی حرمتی روا ندارند.
سهل گفت : من رفتم به نزد آن ملعون که سر آن سرور را داشت ، گفتم : آیا ممکن است که حاجت مرا بر آوری و چهار صد دینار طلا از من بگیری ؟ گفت : حاجت تو چیست ؟ گفتم : حاجت من آن است که این سر را از میان زنان بیرون بری و پیش روی ایشان بروی آن زر را از من گرفت و حاجت مرا روا کرد.
و به روایت ابن شهر آشوب چون خواست که زر را صرف کند هر یک سنگ سیاه شده بود و بر یک جانبش نوشته بود:
(و لاتَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ)(۱)
و بر جانب دیگر: (وسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنْقَلِبون )(۲)
منتهی الامال
______________________
۱ سوره مبارکه ابراهیم آیه ۴۲ وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الأَبْصَارُ و خدا را از آنچه ستمکاران مى‏کنند غافل مپندار جز این نیست که [کیفر] آنان را براى روزى به تاخیر مى‏اندازد که چشمها در آن خیره مى‏شود
۲ سوره مبارکه شعرا آیه ۲۲۷ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏اند یارى خواسته‏اند و کسانى که ستم کرده‏اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت